تنهاي بي سنگ صبور




نوشته شدهچهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, توسط مهدی،چواري
  


 




نوشته شدهجمعه 4 فروردين 1391برچسب:, توسط مهدی،چواري
  


Keyboard

چه کسی برنده شد؟

Communication Board
کامیون کی شن ها رو برد؟

Morphine
باید بیشتر فین کنی.

Accessible
عکس سیبیل

Refer
فر کردن مجدد مو

See you later
لات تر به نظر میای!

Piece of a man who owns a locker
مرتیکه لاکردار!

Insecure
این سه نابینا

Subsystem
صاحب دستگاه

Velocity
شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده می‌‌کنند

UNESCO
یونس کجاست؟

Savage Blog
ساوجبلاغ
 




نوشته شدهدو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی،چواري
  


چرا یک دانشجو نمی تواند درس بخواند؟ /طنز

سال ۳۶۵ روز است در حالی که:

۱- در سال ۵۲ جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب ۳۱۳ روز باقی میماند.

۲- حداقل ۵۰ روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوامطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگرباقیمیماند.

۳- در هر روز ۸ ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا”۱۲۲ روز میشود. بنابراین ۱۴۱ روز باقی میماند.

۴- اما سلامتی جسم و روح روزانه ۱ ساعت تفریح را میطلبد که جمعا”۱۵ روز میشود. پس ۱۲۶ در روز باقی میماند.

۵- طبیعتا ”۲ ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل ۳۰ روز میشود. پس ۹۶ روز باقی میماند.

۶- ۱ ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چراکه انسان موجودی اجتماعی است. این خود ۱۵ روز است. پس ۸۱ روز باقی میماند.

۷- روزهای امتحان ۳۵ روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس ۴۶ روز باقی میماند.

۸- تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم ۳۰ روز در سال هستند. پس ۱۶ روز باقی میماند.

۹- در سال شما ۱۰ روز را به بازی میگذرانید. پس ۶ روز باقی میماند.

۱۰- در سال حداقل ۳ روز به بیماری طی میشود و ۳ روز دیگر باقی است .

۱۱- سینما رفتن و سایر امور شخصی هم ۲ روز را در بر میگیرند. پس ۱ روز باقی می ماند.

۱۲- یک روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه می توان در آن روز درس خواند؟
 




نوشته شدهدو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی،چواري
  


درکدام جنگ ناپلئون مرد؟

در اخرین جنگش

اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟

در پایین صفحه

علت اصلی طلاق چیست؟

ازدواج

چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟

نهار و شام

یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟

مشکلی نیست شبها می خوابد

چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟

شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد

چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتونی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟

زمین بتونی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد.
 




نوشته شدهدو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی،چواري

در قطار مرد جوانی از همسفر سالمندش پرسید: ساعت چند است؟
همسفرش در پاسخ گفت از نگهبان بپرس !
مرد جوان گفت می بخشید من قصد ناراحت کردن شما را نداشتم و...
همسفر سالمندش گفت .. ببین جوان... اگر مودبانه جواب بدهم، سر صحبت را باز می کنی، از من می پرس به کدام شهر می روم و خانه ام کجاست و چه کاره ام... وقتی بگویم چه کاره ام... خواهی گفت که هرگز محل زندگی مرا ندیده ای و من از روی ادب تو را به خانه ام دعوت می کنم در خانه ام دخترم را می بینی و عاشق او می شوی و از او خواستگاری می کنی...

بگذار از همین حالا آب پاکی روی دستت بریزم وبگویم: من نمی گذارم دخترم با مردی ازدواج کند که از مال دنیا یک ساعت هم ندارد!
 




نوشته شدهدو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی،چواري

پريناز ايزد يار 




نوشته شدهدو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی،چواري


می خواهم فاحشه بشوم...
می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟

"شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده .
" خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فاحشه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .

... من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند . مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش می آیند . همه شان مرد هستند . برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند . بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است . گفت می داند . آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند "

 




نوشته شدهدو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی،چواري

چندبار بهت بگم؟ خودت هم میتونی بیای اونجا تماشا کنی! چیه؟

میترسی ماشین تون خط بیافته؟من بهش قول دادم

که بیاریش تو ماشین بابای من؟

برای تو که کاری نداره. داره؟ بگو به بابات 2 ساعت می خوام ماشین رو

من توی یه کوچه ی خلوت پارک میکنم.روکش رو هم جورش میکنم. باشه؟


اصلا به من چه؟ مگه گناه کردم که بابام ماشین داره! من اصلا رفاقت و اینا حالیم نیست!

حالا اومدیم اون وسط دختره جیغ و داد کرد یا اینکه به حال خودتون نبودین یکی گیرتون انداخت.

بابام دیگه رام نمیده خونه. میگه تو هم اینکاره ای.فکر اونجاشو کردی؟

مگه نیستی؟


خف بینیم با ..... صدبار بهت گفتم به من فحش نده. حالا چون نمیتونم ماشین بدم،

باید اعضای بدن ننه ام رو بریزی تو اون دهن نجست؟ تو خجالت نمیکشی؟

مگه خونه نداری؟ دختره خونه نداره؟


نه بابا. ننه باباش سیریچ ان! جدی فکر میکنی کار بدی داریم می کنیم؟

الان همه همین ان. هم امن تره، هم کسی

برو بمیر

میرم ولی اگه بدونی چیه؟

خفه دیگه نذار دهنم و وا کنم اونچه لایقته .. حالا کی هست یارو؟


به تو ربطی نداره. کیه؟ هوس کردی؟ من میگم تو روکش رو جور کن. من از خجالتت در میام اساسی

تو؟ تو الان لنگی خودت بدبخت

..فکرشو بکن تو نصف خیابونای این شهر ماشین های پارک شده ای هست که وقتی روکششون رو برداری

شرم آور نیست به نظرت؟

نه این خیلی طبیعیه که وقتی جایی رو نداری و هیچ کس هم تحویلت نمیگیره

حالا کدوم کوچه می خوای ...؟


چیه؟ می خوای بیای تماشا؟

نه. اینقدر هم کثیف نشدم هنوز

ازاون که فکر میکنی بیشتر

من تصمیمم رو گرفتم

چی؟ میدی دیگه؟

... نه متاسفم
ببندش بابا. نخواستیم. رو رفاقتت حساب کردم وگرنه ماشین بابای سعید هم تمیزتره هم ...

اونم روکش نداره آخه!

اصلا به جهنم. کی گفته باید روکش!

بی خیال! خوش بگذره

میگذره. فقط یه چیزی

چی؟

چون میدونم خیلی کثیفی میگم، اگه اومدی روکش یادت نره اولا. بعدشم سر کوچه ی خودت و بابات از

همه جا امن تره
 




نوشته شدهیک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی،چواري
   مطلب


اگر خدا به زن اطمينان داشت


او را آكبند نمي آفريد!!!

*********************

گاهي اوقات آرزو مى كنم


تمام انگشتان دستم


انگشت شست بود


تا همه را يكجا


به زندگى حواله مى دادم

**********************

ديشب خوابم سوزن سوزن شد


انگار خوابم ،خواب رفته بود
 




نوشته شدهیک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی،چواري
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.